سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه های شبانه

سلام نازنینم

دلم بهانه گرفته است ...

و چشمهایم حوالی این لحظه ها به دنبال کسی می گردد....

روزهای سختی داشتم خیلی سخت.... چه اهمیت دارد !

مهم اینست که تو بودی... اسمت ...انتظارت ... حرفت... همه بود

امروز که زنگ زدی میخواستم اذیت کنم ... میخواستم بگویم چه خوب که دوروز است از دست تو راحتم....

ولی نمیتوانم مثل تو باشم... حتی در شیطنت... نمیتوانم وقتی شیطنتم هم گل میکند به تو دروغ بگویم...

راستش را بخواهی گاهی از ته دلم آه کشیدم و به خدا شکایت کردم که چرا باید در این بی پناهی های این چند روز نباشی....

اما چه اهمیت دارد ... مهم اینست که هستی ...نامت هست ...حرفت هست...انتظارت هست... و خودت که گاهی چند دقیقه ای یادم میکنی...

حتی همین چند دقیقه هم خوب است... دلم تازه می شود... گوشه ی دلم امیدی جوانه می زند و بهار می شوم روی خاطرات گل کرده ی ذهنم....

چقدر خوب است که دنیایم محدود شده روی اسم تو... فقط یک جا یک چیز و یک نفر را می بیند... و جالب اینکه او مرا نمی بیند نه کنارش که هیچ جا....

این چند روز خیلی مشغولی میدانم مهربانم ...خبر دارم... اصلا گیرم که مشغول هم نباشی... گیرم که علاقه ای هم نباشد ... گیرم که نخواهی بودنم را ...

مگر من حرفی هم برای گفتن دارم؟؟ مگر من نایی برای چانه زدن دارم؟؟... من فقط سکوت میکنم مثل همیشه و می نشینم گوشه ای از تنهایی تا دوباره روی شیطنتت گل کند...

آنوقت همین که بخندی برایم کافی است... فقط یادت باشد از ته دل بخند... خنده هایت دیوانه ام میکند... جان می گیرم و همه ی غصه هایم یکباره پر می کشد... دیدی چه معجزه ای داری عزیز!

گاهی انقدر فکر میکنم که وقتی سر بلند میکنم می بینم ساعتها گذشته و من در خیال تو و در شادی داشتنت عشق میکردم... چه دنیای قشنگی ساخته ای عزیز... ببین من هستم و همه ی هجاهای

قشنگ اسم تو... کیف نمیکنی؟؟... دیگر تنها نیستم ... همه ی حروف نام تو هست ...حالا 5 نفریم ...من و حروف نام تو ... 5 عشق جدا نشدنی... 5 خیال قشنگ رویایی... تو هم اذیت نمیشوی... خیالت

همراهی ام میکند...

راستی دو شب متوالی به خوابم آمدی... مثل یک واقعیت شیرین... چه فرقی میکند که واقعا باشی یا من تو را واقعا ببینم... مهم اینست که زندگی من با تو شیرین است... حتی در این خیال شیرین....

حالا بخند...سیر بخند عزیزترینم... میخواهم صدای خنده هایت را از این راه دور بشنوم... و دلم پر شود از عشق.. از شوق ... از حس بودن تو...

حالا به همه بگو دست به یکی کنند تو را از من بگیرند ... آن وقت من به آنها می خندم... سیر از ته دل....

میخواهم بیشتر حرف بزنم ولی می ترسم حوصله نداشته باشی... چشمهایت را ببند میخواهم گل بچینم ...مراقب خودت باش... شبت بخیر مهربان من...